مداح بااخلاص اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) حضرت حاج آقا (محمد خبازي ) معروف به (مولانا) فرمود: يكي از اين سالها كه كربلا رفتم ايام عاشورا و تاسوعا بود. (عربها عادتشان اين است كه ايام عاشورا در كربلا عزاداري كنند و از نجف هم براي شركت در عزا به كربلا مي آيند، ولي آنان در موقع 28 صفر در نجف عزاداري مي كنند و از كربلا هم براي عزاداري به نجف مي روند.) صبح بيست و هفتم صفر از نجف به كربلا آمدم و چون خسته شده بودم به حسينيه رفتم و در آنجا خوابيدم ، بعد از ظهر كه به زيارت (حضرت اباالفضل (ع )) و (زيارت امام حسين (ع )) مشرف شدم ، ديدم خلوت است حتي خدام هم نيستند و مردم كم رفت و آمد مي كنند، گفتم : پس مردم كجا رفتند. گفتند: (امشب شب بيست هشتم صفر است اكثر مردم از كربلا به نجف مي روند و در عزاداري (پيغمبر (ص ) و امام حسن (ع )) شركت مي كنند.) من خيلي ناراحت شدم ، به حرم حضرت اباالفضل (ع ) آمدم و عرض كردم : (آقا من از عادت عربها خبر نداشتم و به كربلا آمده ام ، يك وسيله اي جور كني تا به نجف برگردم .) آمدم سر جاده ايستادم ولي هر چه ايستادم وسيله اي نيامد، دوباره به حرم آمدم و به حضرت گفتم : آقا من مي خواهم به نجف بروم ، باز به اول جاده برگشتم ولي از وسيله نقليه خبري نبود. بار سوم آمدم سر جاده ايستادم ، ديدم يك فولكس واگن كرمي رنگ جلوي پاي من ترمز كرد. گفت : محمد آقا، گفتم بله ، گفت نجف مي آيي . گفتم : بله گفت : تفضلْ، يعني : بفرماييد بالا. من عقب فولكس سوار شدم ، راننده مرد عرب متشخصي بود كه چپي و عقالي بر روي سرش بود. از آينه ماشين گريه كردن او را ديدم ، از او پرسيدم : حاجي قضيه چيه ؟ چرا گريه مي كني ؟! گفت : نجف بشما مي گويم . آمديم نجف ، در يك مسافرخانه نگه داشت ، و مسافرخانچي را كه آشنايش بود صدا زد و گفت : اين محمد آقا چند روزي كه اينجاست مهمان ماست و هر چه خرجش شد از ايشان چيزي نگير. بعد به من آدرس داد كه هر وقت كربلا آمدي به اين آدرس به خانه ما بيا. گفتم : اسم شما چيست ؟ گفت : من (سيد تقي موسوي ) هستم . گفتم : از كجا مي دانستي كه من مي خواهم به نجف بيايم . گفت : بعدا برايت به طور كامل تعريف مي كنم اما اكنون به تو مي گويم . من عيالي داشتم كه سر زاييدن رفت ، بچه اش كه دختر بود زنده ماند، من دختر بچه را با مشكلات بزرگش كردم ، يكي دو سال بعد عيال ديگري گرفتم ، مدتي با آن زندگي كردم ، و اين روزها پا به ماه بود، من ديدم كه ناراحت است و دكتر دم دست نداشتم ، به زن همسايه مان گفتم : برو خانه ما كه زنم حالش خوب نيست و خودم به حرم (حضرت اباالفضل (ع )) آمدم و گفتم : آقا من ديگه نمي توانم ، اگر اين زن هم از دستم برود زندگيم از هم مي پاشد، من نمي دانم ، و با دل شكسته و گريه زياد به خانه آمدم . ديدم عيالم دو قلو بچه دار شده و به من گفت : برو دم جاده نجف ، يك نفر بنام محمد آقاست او را به نجف برسان و بازگرد. گفتم : محمد آقا كيست ؟ گفت : من در حال درد بودم و حالم غير عادي شد در اين هنگام (حضرت اباالفضل (ع )) را ديدم . فرمودند: (ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنايت مي كند. به شوهرت بگو: اين زاير ما را به نجف ببرد.) خلاصه من مامور بودم شما را به نجف بياورم . من بعد از زيارت به كربلا آمدم ، منزل ايشان رفتم ، ديدم دو دختر دوقلوي او و عيالش بحمدالله همه صحيح و سالم هستند واز من پذيرايي گرمي كردند بخاطر آنكه زاير (حضرت قمر بني هاشم (ع )) بودم .(42)
:: برچسبها:
زوار ما را گرامي دار,
|